امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
کسی به باغچه بعد از تو آب خواهد داد؟
به روزهای جهان، آفتاب خواهد داد؟
دریای سر نهاده به دامان چاه اوست
مردی که با سکوت خودش غرق گفتگوست
قصد، قصد زیارت است اما
مانده اول دلم کجا برود
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است
گرچه شوال ولی داغ محرم با اوست
پس عجب نیست اگر این همه ماتم با اوست
به مسجد میرود معنا کند روح عبادت را
به مسجد میبرد با خود علی امشب شهادت را