امشب که نرگسها اسیر دست پاییزند
کوکب به کوکب در عزایت اشک میریزند
کسی به باغچه بعد از تو آب خواهد داد؟
به روزهای جهان، آفتاب خواهد داد؟
دریای سر نهاده به دامان چاه اوست
مردی که با سکوت خودش غرق گفتگوست
از شهر من تا شهر تو راهی دراز است
اما تو را میبیند آن چشمی که باز است