ای تیر مرا به آرزویم برسان
یعنی به برادر و عمویم برسان
از لشکر کوفه این خبر میآید
زخم است و دوباره بر جگر میآید
اسلام جز به مهر تو جانی به تن نداشت
عصمت به غیر نام خدیجه سخن نداشت
اجل چون سایهای دور و برش بود
و شمشیر بلا روی سرش بود
آماج بلا شد دل او از هر سو
از ناله چو «نال» گشت و از مویه چو «مو»
سامرا، امشب مدینه میشود مهمان تو
آسمانها اشک میبارند بر دامان تو
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
ای آسمان رها شده در بیقراریات
خورشید رنگ باخته از شرمساریات
زبان با نام زهرا خو گرفتهست
گل یاس آبرو از او گرفتهست
بلبلی سوخت در آتش به فغان هیچ نگفت
لاله پژمرد و، ز بیداد خزان هیچ نگفت
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
منشق شده ماه از جبین در شب قدر
خورشید به خون نشسته بین در شب قدر
گرفته بوی شهادت شب وفاتش را
بیا مرور کن ای اشک خاطراتش را
از اشک، نگاه لالهگونی دارد
داغ از همه لالهها فزونی دارد
سجادهٔ اشک تو به هر جا باز است
صد جاده به سمت آسمانها باز است
سوز جگر از دل به زبان آمده بود
بابا سوی میدان، نگران آمده بود
دُرّ یتیمم و به صدف گوهرم ببین
در بحر عشق، گوهر جانپرورم ببین
ای بانویی که زنده شد عصمت به نام تو
پیک خداست حامل عرض سلام تو
چو آفتاب رخت را غبار ابر گرفت
شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت