دیدهام در کربلای دست تو
عالمی را مبتلای دست تو
امشب تمام مُلک و مَلک در ترنم است
چون موسم دمیدن خورشید هفتم است
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
در کربلا شد آنچه شد و کس گمان نداشت
هرگز فلک به یاد، چنین داستان نداشت
اینجا فروغ عشق و صفا موج میزند
نور خدا به صحن و سرا، موج میزند
چون وجود مقدس ازلی
شاهد دلربای لم یزلی
صبح صادق که میدمد دل من
سرخوش از بادۀ حضور شود
ای کوی تو، کعبۀ خلایق
طالع ز رخ تو، صبح صادق
ای نقطهٔ عطف آفرینش
روح ادب و روان بینش
بر عهد خود ز روی محبت، وفا نکرد
تا سینه را نشانهٔ تیر بلا نکرد
میآمد و سربهزیر و شرمندهٔ تو
با گریهاش آمیخت شکرخندهٔ تو
خدا مرا ز ولای علی جدا نکند
من و خیال جدایی از او؟ خدا نکند
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت
در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت