قلم چو کوه دماوند سخت و سنگینبار
ورق کبوتر آتش گرفتهای تبدار
عطر بهار از جانب دالان میآید
دارد صدای خنده از گلدان میآید
تو را اینگونه مینامند مولای تلاطمها
و نامت غرش آبی آوای تلاطمها
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
وقتی پدرت حضرت حیدر شده باشد
باید که تو را فاطمه مادر شده باشد
جایی که کوه خضر به زحمت بایستد
شاعر چگونه پیش تو راحت بایستد