خدا نوشت به اسم شما سپیدهدمان را
و آفرید به نام شما زمین و زمان را
تو آن رازی که تا روز جزا افشا نخواهد شد
شب قدری تو! هرگز مثل تو پیدا نخواهد شد
ما عشق تو را به سینه اندوختهایم
در آتش عشق، بال و پر سوختهایم
غریب شهر قمی... نه، که آشنا هستی
تو مثل فاطمه، معصومۀ خدا هستی
چقدر با تو کبوتر، چقدر با تو نگاه
چقدر آینه اینجا نشسته راه به راه
ناگهان پر میکشی دریا به دریا میروی
آه ای ابر کرامت تا کجاها میروی
هنوز میشنوم هقهق صدایت را
صدای آن نفس درد آشنایت را
در کوچههای نگاهت، ای کاش میشد قدم زد
در شرح قرآن چشمت، آیه به آیه قلم زد
آب و جارو میکنم با چشمم این درگاه را
ای که درگاهت هوایی کرده مهر و ماه را