سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود