چهل شب است که پای غم تو سوختهایم
به اشک خویش و نگاه تو چشم دوختهایم
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
باشد، ولی عاشق دل کمطاقتی دارد
با خودش میبرد این قافله را سر به کجاها
و به دنبال خودش این همه لشکر به کجاها
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
ما را نمانده است دگر وقت گفتگو
تا درد خویش با تو بگوییم موبهمو