نقاره میزنند... چه شوری به پا شدهست؟
نقاره میزنند... که حاجتروا شدهست؟
باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
غروب بود که از ره رسید مرگی سرخ
در این زمانۀ مرگ سفید، مرگی سرخ!
شد چهل روز و باز دلتنگیم
داغمان تازه مانده است هنوز
ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!
پر شور و شکوه، بهمنی تازه رسید
در جان وطن بهار امید دمید
مرگ بر تازیانهها
تازیانههای بیامان، به گردههای بیگناه بردگان
در این کشتی درآ، پا در رکاب ماست دریاها
مترس از موج، بسم الله مجراها و مُرساها
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
هنوز ماتم زنهای خونجگر شده را
هنوز داغ پدرهای بیپسر شده را
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
ای تیغ عشق! از سر ما دست برمدار
دردسر است سر که نیفتد به پای یار
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
عمریست بیقرار، به سر میبریم ما
بر این قرار تا نفس آخریم ما
ما همه از تبار سلمانیم
با علی ماندهایم و میمانیم