سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
کربلای عمر هرکس بیگمان خواهد رسید
روز عاشورای ما هم یک زمان خواهد رسید