آن روزها دیوار هم تعبیری از دَر بود
در آسمان چیزی که پَر میزد، کبوتر بود...
فکر میکردم که قدری استخوان میآورند
بعد فهمیدم که با تابوت، جان میآورند
وقتی که دیدمش،... چه بگویم؟... بدن نداشت
کوچکترین نشانهای از خویشتن نداشت
برخاستی تا روز، روز دیگری باشد
تقدیر فردا قصۀ زیباتری باشد
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
خم نخواهد کرد حتی بر بلند دار سر
هرکسی بالا کند با نیت دیدار سر
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است
بگو به باد بپوشد لباس نامهبران را
به گوش قدس رساند سلام همسفران را