ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
بگو چه بود اگر خواب یا خیال نبود؟!
که روح سرکش من در زمان حال نبود
هلا! در این کران فقط به حُر، امان نمیرسد
که در کنار او به هیچکس زیان نمیرسد
روزی که پا به عرش معلا گذاشتی!
بر هر چه داشت نقش «تو» را، پا گذاشتی