جمعه برای غربت من روز دیگریست
با من عجیب دغدغۀ گریهآوریست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
که دیده زیر زمین باغ بیخزانی را؟
نهانتر از سفر ریشهها جهانی را
از مکه خبر آمده داغ است خبرها
باید برسانند پدرها به پسرها
دیر آمدم... دیر آمدم... در داشت میسوخت
هیأت، میان «وای مادر» داشت میسوخت