گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را