ما منتظران همیشه مشغول دعا
هستیم شبانهروز در ذکر و ثنا
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
اینگونه که با عشق رفاقت دارد
هر لحظه لیاقت شهادت دارد
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم