مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم