مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
زخم ارثیست که در سینۀ ایرانیهاست
کشورم پر شده از داغ سلیمانیهاست
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
بر مزاری نشست و پیدا شد
حس پنهان مادر و فرزند