گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی