گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی