گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
میرسد پروانهوار آتشبهجانِ دیگری
این هم ابراهیمِ دیگر در زمانِ دیگری!
ما شیعۀ توایم دل شادمان بده
ویران شدیم، خانۀ آبادمان بده
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
غصه آوردهام، غم آوردم
باز شرمندهام کم آوردم
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
با حسرت و اشتیاق برمیخیزد
هر دستِ بریده، باغ برمیخیزد
مرا به ابر، به باران، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی