روز تشییع پیکر پاکش
همه جا غرق در تلاطم بود
تو آمدی و بهشت برین مکه شدی
امان آمنه بودی امین مکه شدی
نبود غیر حرامی، به هرطرف نگریست
ولی خروش برآورد: «یاری آیا نیست؟»
خورشید بر مسیر سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
باید صلواتها جلی ختم شود
همواره به ذکر عملی ختم شود
ماه، ماه روزه است
روز، روز ضربت است
آنقدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
ای بهانۀ عزیز!
فرصت دوبارهام!
پر کشیدهام، چه خوب!
میپرم به اینطرف، به آن طرف
دشت
گامهای جابر و عطیّه را
یک روز که پیغمبر، از گرمیِ تابستان
همراه علی میرفت، در سایۀ نخلستان
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
چه شد که یاس من آشفته است و تاب ندارد؟
سؤال بحث برانگیز من جواب ندارد
ای نسیم صبحدم که از کنار ما عبور میکنی
زودتر اگر رسیدی و
آفتاب، پشت ابرهاست
در میانههای راه
پیش چشمم تو را سر بریدند
دستهایم ولی بیرمق بود
ما را دلیست چون تن لرزان بیدها
ای سرو قد! بیا و بیاور نویدها
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید
به خاكبوسی آن قبر بینشان ببرید