کربلا
شهر قصههای دور نیست
نمردهاند شهیدان که ماه و خورشیدند
که کشتگان وطن، زندگان جاویدند
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
گر به چشم دل جانا، جلوههای ما بینی
در حریم اهل دل، جلوۀ خدا بینی
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند