جان داد که در امان ببیند ما را
خالی کند از یزیدیان دنیا را
حرمت خاک بهشت است، تماشا دارد
جلوۀ روشنی از عالم بالا دارد
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
در حجم قنوتها دعا تعطیل است
یاد از تو - غریب آشنا! - تعطیل است
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
قد برافرازید! یک عالم شقاوت پیش روست
پرده بردارید! صد آیینه حیرت پیش روست
گفتند از صلح، گفتند جنگ افتخاری ندارد
گفتند این نسلِ تردید با جنگ کاری ندارد
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
چرا چون شعله در شولای تن بر خویش پیچانی؟
به آن موجی که از دریا جدا افتاده میمانی
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
اهل دل را شد نصیب از لطف جانان، اعتکاف
فیض حق باشد برای هر مسلمان، اعتکاف
اشک غمت ستارۀ هفت آسمان، بلال!
در آسمان غربت مولا بمان! بلال!
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
ای زندۀ نماز و شهید دعا علی
ای جلوۀ جمال تو نور خدا علی
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید
دلم مشتاق پرواز است تا این مشت پر ماندهست
نگاهم كن، برایم نیمهجانی مختصر ماندهست