در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گاهی دلم به یاد خدا هست و گاه نیست
اقرار میکنم که دلم سر به راه نیست
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت