با اینکه دم از خطبه و تفسیر زدی
در لشکر ابن سعد شمشیر زدی
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
وقتی که در آخرالزمان حیرانم
وقتی که خودم بندۀ آب و نانم
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند