مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
بیان وصف تو در واژهها نمیگنجد
چرا که خواهر صبری و دختر نوری
كوی امید و كعبۀ احرار، كربلاست
معراج عشق و مطلع انوار، كربلاست
ای سفیر صبح! نور از لامکان آوردهای
بر حصار شب دمی آتشفشان آوردهای
الهی به مستان میخانهات
به عقلآفرینان دیوانهات
اینان که به شوق تو بهراه افتادند
دلسوختگان صحن گوهرشادند