وجود، ثانیه ثانیه در تو فانی شد
طلیعۀ غزلی صاحبالزمانی شد
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
قسمت این بود که با عشق تو پرواز کنم
و خدا خواست که بیدست و سر، آغاز کنم
جان به پیکر داشت وقتی مشکها جان داشتند
کاش میشد ابرها آن روز باران داشتند
بر نبض این گهواره نظم کهکشان بستهست
امید، بر شش ماه عمر او زمان بستهست
صحبت از دستی که رزق خلق را میداد شد
هر کجا شد حرف از آن بانو به نیکی یاد شد
میان هلهله سینه مجال آه نداشت
برای گریه شریکی نبود و چاه نداشت
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری