یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
گفتند: که تا صبح فقط یک راه است
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
خدا وقتی نخواهد، عمر دنیا سر نخواهد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
با گوشۀ شالت پر پروانهها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
این لحظهها قیامت عظمای چیستند؟
چون آیههای واقعه هستند و نیستند؟
رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها
من آمدم کلماتت به من زبان بدهند
زبان سادۀ رفتن به آسمان بدهند
چنان گنجشک میسایم سرم را روی ایوانت
که تا یکلحظه بالم حس کند گرمای دستانت
باید به دنبال صدایی در خودم باشم
در جستجوی کربلایی در خودم باشم
تق تق...کلون در...کسی از راه میرسد
از کوچههای خسته و گمراه میرسد
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را