زهرای حزین، ز گرد راه آمده بود
جبریل، غریق اشک و آه آمده بود
میکوش دمادم از خدا یاد کنی
با مهر، دل شکستگان شاد کنی
تیغ از تو طراوت جوانی میخواست
خاک از تو شکوه آسمانی میخواست
آن تشنهلبی که منصب سقّا داشت
وقتی به حریم علقمه پای گذاشت
نوخاستهای ز نسل درد آمده است
با گرمی خون و تیغ سرد آمده است
وقتی به گل محمّدی مأنوسیم
در خواب خوش ستمگران، کابوسیم
یکی اینسان، یکی اینگونه باید
که شام و کوفه را رسوا نماید
تيغيم که در فراز، رعبانگيزيم
هنگام فرود، خون دشمن ريزيم
در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
پای زخم آلود من! طاقت بیاور میرسی
صبح فردا محضر ارباب بیسر میرسی
کلامش سنگها را نرم میکرد
دلِ افسردگان را گرم میکرد
تاجی از آفتاب سر قم گذاشتند
نوری ز عشق در دل مردم گذاشتند
بهارِ آمدنت میبرد زمستان را
بیا که تازه کنم با تو هر نفس جان را
گفتند: که تا صبح فقط یک راه است
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
خدا وقتی نخواهد، عمر دنیا سر نخواهد شد
گلوی خشک صحرایی به باران تر نخواهد شد
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
با گوشۀ شالت پر پروانهها را جمع کردی
گرد و غبار کاشی صحن و سرا را جمع کردی
زمین تشنه و تنپوش تیره... تنها تو
هزار قافله در اوج بیکسیها تو
این لحظهها قیامت عظمای چیستند؟
چون آیههای واقعه هستند و نیستند؟
رفتهست آن حماسۀ خونین ز یادها
دارد زیاد میشود ابنزیادها