دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
شکوهمند شهیدی که از نماز بگوید
به مُهر سجدۀ خونین هزار راز بگوید
حماسه بی زن و زن بی حماسه بیمعناست
که مرد بی مدد عشق در جهان تنهاست
پس تو هم مثل همسرت بودی؟!
دستبسته، شکسته، زندهبهگور
گفتند: که تا صبح فقط یک راه است
با عشق فقط فاصلهها کوتاه است
سالی گذشت، باز نیامد وَ عید شد
گیسوی مادر از غم بابا سپید شد
شهر آزاد شد اما تو نبودی که ببینی
دلمان شاد شد اما تو نبودی که ببینی
فرق مادر شهید
با تمام مادران دیگر زمین
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
وضو گرفتهام از بهت ماجرا بنویسم
قلم به خون زدهام تا كه از منا بنویسم
دوباره عطر گل یاس در حرم پیچید
و قلبها شده روشن در آستانۀ عید