آیینه، اشکِ کودکان؛ قرآن، علیاصغر
ای مشک! در سینه نمیگنجد دلم دیگر
روزی که ز دریای لبش دُر میرفت
نهر کلماتش از عطش پُر میرفت
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
آن جمله چو بر زبان مولا جوشید
از نای زمانه نعرهٔ «لا» جوشید