هميشه بازی دنيا همين نمیماند
بساط غصب در آن سرزمين نمیماند
از کشتهاش هم بترسید، این مرد پایان ندارد
مُلکی که او دارد امروز، حتی سلیمان ندارد
از لحظۀ پابوس، بهتر، هيچ حالی نيست
شيرينیِ اين لحظهها در هر وصالی نيست
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی