یک روز شبیه ابرها گریانم
یک روز چنان شکوفهها خندانم
او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
وقت وداع فصل بهاران بگو حسین
در لحظههای بارش باران بگو حسین
شَمَمتُ ریحَکَ مِن مرقدِک، فَجَنَّ مشامی
به کاظمین رسیدم برای عرض سلامی
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
این پرچمی که در همه عالم سرآمد است
از انقلاب کاوۀ آهنگر آمدهست
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست