دوباره فتنه شد و مردم امتحان دادند
و باز درس بزرگی به دشمنان دادند
هرچه از غم میشود جام بلا سرشارتر
مستی این جام، جان را میکند هشیارتر
زمان از لحظۀ آغاز او چیزی نمیداند
زمین از کهکشان راز او چیزی نمیداند
بهار، فرصت سبزی برای دیدار است
بهار، فرصت دیدارهای بسیار است
کیست الله؟ بیا از ولیالله بپرس
مقصد قافله را از بلد راه بپرس
خوش است لالۀ آغاز سررسید شدن
شهید اول صدسالۀ جدید شدن
شبیه آسمانیها هوای قم به سر دارم
نشانی از چهل اختر درون چشم تر دارم
قرار بود از این چشمه آب برداریم
نه اینکه تشنه شویم و سراب برداریم
ای نام تو از صبح ازل زمزمۀ رود
ای زمزم جاری شده در مصحف داود
روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
تویی که میدمی از عرش هر پگاه، علی
منوّرند به نور تو مهر و ماه، علی
امتحان کردند مرد امتحان پسداده را
مرد بیهمتای موشکهای فوقالعاده را
بغض کرد و گفت مردم! شعلهها از در گذشت
بر سر دختر چه آمد تا که بابا درگذشت
سلام، آیۀ جاری صدای عطشانت
سلام، رود خروشانِ نور، چشمانت
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
سر تا به قدم عشق و ارادت بودی
همسنگر مردی و رشادت بودی
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
آنقدر نقش لالۀ پرپر کشیدی
تا آنکه آخر، عشق را در بر کشیدی
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد