سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش