همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
اى بسته بر زيارت قدّ تو قامت، آب
شرمندهٔ محبّت تو تا قيامت، آب
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
این آستان كه هست فلك سایهافكنش
خورشید شبنمیست به گلبرگ گلشنش