غم کهنۀ در گلویم حسین است
دم و بازدم، های و هویم حسین است
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
در تیررس است، گرچه از ما دور است
این مشت فقط منتظر دستور است