شدهست خیره به جاده دو چشم تار مدینه
به پیشوازی تنهاترین سوار مدینه
این اشکهای داغ را ساده نبینید
بَر دادن این باغ را ساده نبینید
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
قسم به ساحتِ شعری که خورده است به نامم
قسم به عطر غریبی که میرسد به مشامم
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند