زینب اگر نبود حدیث وفا نبود
با رمز و راز عشق کسی آشنا نبود
از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
حق روز ازل کل نِعَم را به علی داد
بین حکما حُکمِ حَکَم را به علی داد
در مأذنه گلبانگ اذان پیدا شد
آثار بهار بیخزان پیدا شد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت