از کار تو تا که سر درآورد بهشت
خون از مژگان تر درآورد بهشت
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
کمتر کسیست در غم من، انجمن کند
از من سخن بیاورد، از من سخن کند
دوباره بوی خوش مشک ناب میآید
شمیم توست که با آب و تاب میآید
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت