سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
غریبم، جز تو میدانم رفیق و آشنایی نیست
صدایت میزند اندوه من، جز تو خدایی نیست
زندان تیره از نفسش روشنا شده
صد یاکریم گاه قنوتش رها شده
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
به خون غلتید جانی تشنه تا جانان ما باشد
که داغش تا قیامت آتشی در جان ما باشد
گفتم چگونه از همه برتر بخوانمت
آمد ندا حبیبۀ داور بخوانمت