سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
خدایا رحمتی در کار من کن
به لطف خود هدایت یار من کن
ماه غریب جادّهها، همسفر نداشت
شب در نگاه ماه، امید سحر نداشت
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
غزل عشق و آتش و خون بود که تو را شعر نینوا میکرد
و قلم در غروب دلتنگی، شرح خونین ماجرا میکرد
دل به دریا زد و دل از او کند
گرچه این عشق شعلهور شده بود