عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید