باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید