اگر مجال گریزت به خانه هم باشد
برای اینکه نمیرد حیات، میمانی
مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
عمری به فکر مردمان شهر بودی
اما کسی حالا به فکر مادرت نیست
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
به دست شعلههای شمع دادم دامن خود را
مگر ثابت کنم پروانهمسلک بودن خود را
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب
در آن میان چو خطبهٔ حضرت، تمام شد
وقت جوابِ همسفران بر امام شد