گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
الا ای چشمۀ نور خدا در خاکِ ظلمانی
زمین با نور اخلاق تو میگردد چراغانی
بیمرگ سواران شب حادثههایید
خورشیدنگاهید و در آفاق رهایید
حرف تو به شعر ناب پهلو زده است
آرامش تو به آب پهلو زده است
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت
شب مانده بود و جرأت فردا شدن نداشت