ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ
عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من
پنجمین خورشید تا گل کرد در شبهای من