در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
جامعه، دوزخی از مردم افراطی بود
عقل، قربانی یک قوم خرافاتی بود
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
اگرچه عشق هنوز از سرم نیفتاده
ولی مسیر من و او به هم نیفتاده