ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
همسنگر دردهای مردم بودی
چون سایه در آفتابشان گم بودی
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم
سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
چقدر مانده به دریا، به آستان حسین
پر از طراوت عشق است آسمان حسین
هر کس نتواند که به ما سر بزند
در غربت آسمان ما پر بزند
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد