ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
در این حریم هر که بیاید غریب نیست
هرکس که دلشکسته بُوَد بینصیب نیست
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد